محل تبلیغات شما

من اهل مسافرت نیستم
چون مثل فروغ فرخزاد معتقدم که هسته ی زندگی رو ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده.هر جا بری چیز تازه ای نیست و فقط رنگ ها تغییر می کنه.همانقدر که یه تک درخت تنها زیباست یه جنگل بزرگ و پر شاخ و برگ هم زیباست،زیبایی که تو یه جوب کوچک بوده تو یک رود بزرگ و پر سر و صدا هم هست فقط باید قبلش عظمت تو نگاه تو باشه نه منظره ای که جلو چشم توست
ولی به طور کل دنیا اونقدر زیبا نیست که برای دیدن اون رنج راه رو به خودم هموار کنم
من هیچ وقت اسم جاهای دیدنی شمال رو بلد نبودم.فکر دیدن جاهای بکر اصلا منو به وجد نیاورده.نتونستم از جاهایی که دیدم با آب و تاب تعریف کنم.برای رفتن به جنگل و دریا هیچ وقت خیلی خوشحال نبودم اگرم توفیقی بوده بخاطر جبر روزگار بوده.هیچ وقت به این فکر نکردم که اگه بریم مسافرت تو راه چی بخوریم و کجا توقف کنیم بر خلاف خیلی ها که اگر سالها قبل تو یه رستوران بین راهی یه غذای خوب خورده باشن تا مدت ها مزه اش زیر دندوناشون هست و از یادآوری خاطره اش نئشه می شن و منتظرن که دوباره فرصت جور بشه و برن

" لذت نبردن از چیزی که مطلوب همه بوده "

اساسا این چیزهارو بیهوده می دونم
ولی روزی نبوده که از خوندن یا بخاطر آوردن یه شعر لبریز نشم
در طول روز ساعت هایی نبوده که من موزیک گوش بدم و باهاش پرواز نکنم
ویدئوهایی که دوست داشتم رو بارها تماشا کردم و حسشون کردم
پایان همه ی این دلخوشی ها چیزی بوده بنام نوشتن
اینا بوده که حال منو احسن الحال می کنه

" لذت بردن از چیزی که مطلوب دیگران نبوده "

پ ن : با همه ی این تفاسیر ، داستان همسفر خیلی فرق داره . . .

تاثیر حقیقت بر واقعیت

شعر خوانی ، شعر فهمی

لذت نبردن از دنیا

بوده ,تو ,یه ,رو ,ها ,وقت ,هیچ وقت ,از چیزی ,چیزی که ,لذت نبردن ,و پر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها